خاطرات یک گمشده

خاطرات یک گمشده

ربکا عزیز

MOON MOON MOON · 1404/4/1 23:35 ·

میخوام با این جمله اخرین ساعات اولین روز تابستانم رو به پایان برسانم:

شب هایی توی زندگی ام بود که خیال میکردم 

تا صبح زير انبوه رنج متلاشى خواهم شد؛ 

اما صبح شد...

ربکا عزیز

MOON MOON MOON · 1404/3/31 22:52 ·

عاشق کتاب جنایی ام.

نمیدونم کجا و چطور شد که به این ژانر علاقه پیدا کردم اما الان نود درصد کتاب هایی که میخونم و گوش میکنم و فیلم هایی که میبینم جنایی هستش.

بچه که بودم مثل بقیه انواع انیمیشن های پرنسسی رو نگاه میکردم و همیشه رویا پرنسس شدن داشتم.

وقتی کتاب خوندن رو به بیشنهاد مامانم یکی از تابستون ها شروع کردم همه چی تغییر کرد و فکر و ذکر شب رو روزم شد کتاب.

یادمه مامانم تازه کتاب شازده کوچولو رو خریده بود که بهم گفت بخونم بار اول هیچی نفهمیدم یادمه چون کلاس سوم به چهارم بودم و اولین کتابم بود.دومی ماهی سیاه کوچولو بود...با همون بار اول خوندن خیلی عاشق کتابه شدم و هنوزم ازش خوشم میاد.سومی قلعه حیوانات بود...هر سال اول تابستون دارم میخونمش و هر دفعه برداشت جدیدی ازش دارم.

کتاب قلعه حیوانات کتاب وای شت خیلی سنگینی بود برای من بچه فکر کنم ده یازده ساله...

کتاب های بعدی رو یادم نیست این ها همه مال مامانم بود و مامانم همیشه کتاب زیاد میخرید و تا قبل دوره... کتاب زیاد میخوند، به نظرم کار خیلی قشنگی بود مامانم وقتی کتاب میخرید می درخشید باور کن ربکا عزیز زیباترین لحظه های زندگیم وقتی بود که بسته های پستی کتاب های مامانم میرسید کم کم خودم هم کتاب زیاد خوندم و منم ذوق میکردم. هنوزم عاشق کتاب خریدن و یک گوشه نشستن و کتاب خوندنم و با اینکه مامانم الان دیگه شاید سال به سال کتاب بخونه اما من بدجور معتادش شدم.

اولین کتابی که انلاین مامانم مخصوص من گرفت رو دقیق یادم نیست ولی یک کتاب بود که هنوز نو نو نگهش داشتم:

 "بابالنگ دراز"

مامانم همیشه میگفت من جودی ام...یک دختر عجیب غریب که نویسنده خوبی میشم.

اون کتاب جلدش نارنجی بود دو زبانه هم بود و روش عکس جودی در حال نوشتن رو داشت شاید بیشتر از بیست بار همون سال خوندمش تنها کتاب مال خودم بود تا مدت ها *متاسفم مامان من جودی خوبی برات نشدم...پرحرف بودم پیشت اما آنه نشدم من خجالتی و پیش غریبه ها ساکت و سایه ام*

یادم نمیاد کتاب های بعدیم چی بود اما الان یک طبقه بزرگ کتاب دارم...بیشتر هم جنایی

کتاب های فانتزی جنایی رو خیلی دوست دارم چون زندگی مزخرف و یک شکلم رو تغییر میده.

فانتزی ها از دنیا جدات میکنه و جنایی ها هم وقتی تهش رو میفهمی ذهنت کاملا بهم میریزه.

ربکا از حل معما و بازی فکری خوشم میاد اما نه به عنوان بازیکن بلکه به عنوان داور و ناظر یا حتی پشت پرده ماجرا...موقع بازی فکری هم همیشه میگم من بازی اصلی نیستم اما داور هستم.

کتاب بخش دی رو خیلی وقته پیش که خوندم اخرش به هیچی جز اینکه نویسنده با حذف اونجوری دوست پسر شخصیت اصلی بهش یک توهین بزرگ کرده فکر میکردم...خوشم نیومد واقعا با اینکه معروف شد اما کتاب برتر اون نویسنده به نظر من نیست کتاب های فوق العاده تری هم نوشته و حیفه اون ها رو نادیده گرفت.

ربکا عزیزم این نامه خیلی راجب کتاب و خودم حرف زدم و متاسفم که انقدر یک دفعه برات نامه نوشتم. خودت چطوری؟میدونم هیچ وقت قرار نیست پاسخ بدی اما من همیشه منتظر پاسخ هستم همونجوری که هنوز منتظر نامه هاگواتز و تناسخ به یکی از کتاب هام هستم.

شبت به همانند ساحل در شب، ارام و زیبا:)))

10:50 دوست تو "D"

11:12

MOON MOON MOON · 1403/9/2 23:12 ·

یه سطحی از غم هست اینطوریه که 
وقتی دچارش میشی
هیچوقت استوری غم‌انگیز 
یا هرچی که نشون بده غم داری نمیذاری
با دوستات در موردش اصلا حرفی نمیزنی
بیشتر میخندی و کمتر بحث میکنی
به خودت میای میبینی
مدت زیادی هست که سکوت کردی.