11:16
پنجشنبه روز عجیبی بود...
روز قشنگی بود... چهارتامون کنار هم...اره میدونم کلاس اضافه حساب میشد ولی خب کدنویسی ها سایت خیلی حال میده...
راستی هواچقدر خوب بود...ابر و نم بارون...زیر اون اسمون کنار هم...خیلی خوب بود.
راستی شنبه قرار استاد رو خوب اذیت کنم حالا که معلم کلاس کدنویسیمون هم خواهرشه...فاتحه اش خونده است
ای پرنده مهاجر
سفرت سلامت اما
به کجا میری عزیزم قفسه تموم دنیا
روی شاخه های دوری چه خوشی داره صبوری
وقتی خورشیدی نباشه تا همیشه سوت و کوریمیگذره روزای عمرت توی جاده های خلوت
تا بخوای برگردی خونه گم میشی تو باغ غربت
واسه ما فرقی نداره هر جا باشیم شب نشینیم
دلخوشیم به این که شاید سحرو یه روز ببینیمآخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبه
تازه اون لحظه میفهمی همه آسمون غروبه
آخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبه
تازه اون لحظه میفهمی همه آسمون غروبه
خیلی این تیکه اهنگش رو دوست دارم...
اخ راستی s اون اهنگه رو که فرستادم رو گوش کردی؟اره میدونم خیلی اهنگش خوب بود...
همه اون روزایی که بی تو گذشت، کنار تو بودم و
غصه رفتن تو یه روزی گرفت، تمام وجودم و
نمی دونم کجایی چه تلخه که من، یه خاطره بودم و بسنمی تونم از عشق تو دل بکنم، تو این همه خاطره
نمی دونم به چشم کی زل بزنم، نگاتو یادم بره
هنوزم عشق و خاطره هات تو دل، کسی که دوست داره هست
خیلی اهنگش با صدا اون دختره قشنگ بود لامصب...
دوباره....و دوباره امروز بحث کردیم...نمیدونم یعنی نمیفهمم کی قرار این بحث ها تموم بشه...میخوام تموم بشه...
ازاین به بعد تصمیم گرفتم دیگه مخاطبم نباشی...میخوام از زندگیم حذفت کنم...از وقتی اومدم مدرسه جدید روانی شدی...کاشکی هیچ وقت نمیگفتم باهام بیای که یک رشته و یک مدرسه باشیم...
میدونی الان واقعا فقط دشمنم شدی...کسی که یک روزی حاضر نبودم سرش داد بزنم الان میخوام فقط ناپدید بشه از زندگیم...برو