فاجعه اونجاست که یه نفرو به کل دنیا و آدماش ترجیح میدی، بعد همون یه نفر به چیزای ساده ترجیحت میده.
امروز وقتی دیدم کنار کسی نشستی که فقط ۲ ماه میشناسیش و یک جوری باهاش رفتار میکنی انگار ۱۰۰ ساله میشناسیش و منی که چند ساله پیشتم حتی حواست بهم نیست...
بهم برخورد...
نمیدونم چرا هرکاری میکنم همیشه هوات رو دارم بازم من رو دور میندازی...
وقتی به خاطرت دعوا کردم آخر اومدی باهام دعوا کردی....
بهم برخورد...
ناراحت شدم...
دلم میخواد یکم فقط یکم از توجه ای که به بقیه داری رو واسه منم داشته باشی...
میخوام بفهمی من احمق که نمیتونم درد و ناراحتیم رو بروز بدم پشت خنده صبحم درد وحشتناکه شبم نشسته...
میخوام همونجوری که طرف رو ندیده میدونی حالش بده منی که کنارتم رو هم بفهمی...
روزی که بهت گفتم چرا همیشه دنبال همه هستی و نگران اون ها هستی نگران من نیستی...وقتی گفتی چون من همیشه هستم نیازی به دنبال من گشتن و صحبت باهام نداری...
میدونی نابودم کردی...نابود شدم...ازت همون موقع دور شدم...دور و دور و دور...
الان میبینم که حالا که نیستم هم برات مهم نیست...
اصلا فهمیدی من امروز یک دفعه ناپدید شدم و یک گوشه گریه کردم؟معلومه که نمیفهمی بقیه از من مهم تر هستن...
بقیه...بقیه...بقیه...لعنت به بقیه ها...