خاطرات یک نویسنده سرگردان

خاطرات یک نویسنده سرگردان

11:16

MOON MOON MOON · 1403/09/02 23:32 ·

پنجشنبه روز عجیبی بود...

روز قشنگی بود... چهارتامون کنار هم...اره میدونم کلاس اضافه حساب میشد ولی خب کدنویسی ها سایت خیلی حال میده...

راستی هواچقدر خوب بود...ابر و نم بارون...زیر اون اسمون کنار هم...خیلی خوب بود.

راستی شنبه قرار استاد رو خوب اذیت کنم حالا که معلم کلاس کدنویسیمون هم خواهرشه...فاتحه اش خونده است

ای پرنده مهاجر
سفرت سلامت اما
به کجا میری عزیزم قفسه تموم دنیا
روی شاخه های دوری چه خوشی داره صبوری
وقتی خورشیدی نباشه تا همیشه سوت و کوری

میگذره روزای عمرت توی جاده های خلوت
تا بخوای برگردی خونه گم میشی تو باغ غربت
واسه ما فرقی نداره هر جا باشیم شب نشینیم
دلخوشیم به این که شاید سحرو یه روز ببینیم

آخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبه
تازه اون لحظه میفهمی همه آسمون غروبه
آخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبه
تازه اون لحظه میفهمی همه آسمون غروبه

خیلی این تیکه اهنگش رو دوست دارم...

اخ راستی s اون اهنگه رو که فرستادم رو گوش کردی؟اره میدونم خیلی اهنگش خوب بود...

همه اون روزایی که بی تو گذشت، کنار تو بودم و
غصه رفتن تو یه روزی گرفت، تمام وجودم و
نمی دونم کجایی چه تلخه که من، یه خاطره بودم و بس

نمی تونم از عشق تو دل بکنم، تو این همه خاطره
نمی دونم به چشم کی زل بزنم، نگاتو یادم بره
هنوزم عشق و خاطره هات تو دل، کسی که دوست داره هست

خیلی اهنگش با صدا اون دختره قشنگ بود لامصب...

دوباره....و دوباره امروز بحث کردیم...نمیدونم یعنی نمیفهمم کی قرار این بحث ها تموم بشه...میخوام تموم بشه...

ازاین به بعد تصمیم گرفتم دیگه مخاطبم نباشی...میخوام از زندگیم حذفت کنم...از وقتی اومدم مدرسه جدید روانی شدی...کاشکی هیچ وقت نمیگفتم باهام بیای که یک رشته و یک مدرسه باشیم...

میدونی الان واقعا فقط دشمنم شدی...کسی که یک روزی حاضر نبودم سرش داد بزنم الان میخوام فقط ناپدید بشه از زندگیم...برو 

 

11:12

MOON MOON MOON · 1403/09/02 23:12 ·

یه سطحی از غم هست اینطوریه که 
وقتی دچارش میشی
هیچوقت استوری غم‌انگیز 
یا هرچی که نشون بده غم داری نمیذاری
با دوستات در موردش اصلا حرفی نمیزنی
بیشتر میخندی و کمتر بحث میکنی
به خودت میای میبینی
مدت زیادی هست که سکوت کردی.
 

۱:۱۸

MOON MOON MOON · 1403/09/01 01:25 ·

حرف زدن درباره ی تجربیات تلخ گذشته بار روانی اون مسائل رو کمتر میکنه. ولی احتمالا یه بار روانی جدید به نام " عجب غلطی کردم با این درد و دل کردم " به جا میذاره.

مخاطبم هم تویی...

امیدوارم خودت بفهمی:)))))

۱:۱۷

MOON MOON MOON · 1403/09/01 01:17 ·

اطلاعاتی که از دوستانتون دارید نقاط ضعف، مشکلات خانوادگی و شخصی، برای استفاده نیست برای مراعات کردن طرف مقابله...

حق :)))))

۲۷ فوریه

MOON MOON MOON · 1403/08/29 23:33 ·

ساعت ۰۰:۰۱ 
ربه کای عزیز
همه چیز حتی مرگ و زندگی در یک لحظه فقط یک لحظه اتفاق می افتد این یک لحظه میتواند یک چشم به هم زدن باشد یا یک ثانیه تیک تاک ساعت فرقی ندارد فقط یک لحظه است مگر نه؟!

ربکا عزیز

MOON MOON MOON · 1403/08/29 23:24 ·

ربه کا عزیز 
حالت چطور؟
این اولین نامه است که برای تو مینویسم نامه ای که هیچگاه به دست تو نخواهد رسید، نامه ای که تنها در شب های بعد از ساعت ۰۰:۰۰ برایت ارسال می‌شود. 
خوشبختی، ربه کای عزیز، پیش و پیش از هرچیزی یعنی حس شادی و آرامش و بی‌گناهی.
ربه کا عزیز در تمام زندگی کوتاهم چیز های زیادی رو یاد گرفتم زندگی انسان بسیار طولانی است انقدر طولانی که گاهی انسان دلایل زنده بودن و زندگی کردن خود را گم می‌کند شاید برایت عجیب باشد اگر بدانی که انسان ها همه حداقل یک بار به مرگ و پایان این بازی فکر می‌کنند.
زندگی یک بازی با گرافیک بالاست که اگر لحظه ای درنگ کنی و مراقب نباشی خواهی باخت، و بعضی جاها انقدر طولانی می‌شود که دیگر خسته می‌شوی اما برای پایان خوب این بازی ادامه می‌دهی.
زندگی مانند یک کتاب اول فراز و فرود های زیاری دارد آرام شروع می‌شود اما آرام ادامه پیدا نمی‌کند گاهی سخت و پیچیده است گاهی آسان و راحت ولی همیشه پایان میابد.
برای هر کسی زندگی مانند چیزی است که گاهی دوستش دارد گاهی متنفر است، اما از نظر من زندگی یعنی با کوچکترین دلایلی شاد بودن.
ربه ‌کا عزیز باعث تأسف است که بگویم من بار ها از این بازی خسته شدم و خواستم پایانش دهم مانند انبوهی از افراد که به بازی گران بهایشان پایان می‌دهند. تا به حال به جهان پس از مرگ فکر کردی؟اوهوم اگر فکر نکردی زندگی زیبایی داری ربه کای عزیزم، چون کسانی که به مرگ و پس از آن فکر می‌کنند قطعا دیگر زندگی برایشان معنی واقعی اش را ندارد و دنبال زندگی جدیدی هستند.

۲۳:۰۷

MOON MOON MOON · 1403/08/29 23:07 ·

میدونی چیه...

صحبت با Z خیلی خوبه مخالف ظاهرش آدم رو آروم میکنه 

دقیقا برعکس تو که هر وقت باهات حرف زدم به دعوا کشیده شد

دیگه همه مدرسه ميدونند ما دعوا کردیم رفتار بچه ها غم انگیزه اینکه همه وسط و بین ما راه میرن یا نمیگذارن یک جا باشیم که دعوا نشه...

وقتی اون روز بهت گفتم من دوستتم نه هر کسی و جواب دادی دوست ویروس تو لپتاپ دوستش نمی‌نمیریزه نابود شدم...تو خودت میدونی منی که همه اش سرکلاس بلند شدم و درحال نصب برنامه برای بچه های دیگه نتونستم فلشم رو چک کنم و تو فلش نیستم بدونم توش ویروسه یا نه که اونجوری چهار زنگ دعوا داشتیم...

Z لعنتی راست میگه...این دوستی هر روز سمی تر از قبل میشه و باید جدا بشیم...ولی متاسفانه جدایی هم بد میشه چون سه ساللل تو یک کلاس مدرسه ایم و جدایمون قرار اینه دق حداقل من یکی بشه

گاهی فکر میکنم بهم حسودیت میشه...هرجور حساب کردم هم نمراتم ازت بهتره هم دبیر ها رفتارشون بهتره باهام و هم بقیه بچه ها صمیمی تر هستن باهام...شایدم چرت و پرت های خودمه...

راستی امروز باید ۱۰ میرفتیم مدرسه اما من خبر نداشتم و ۷ رفتم و خیلی خوشحال شدم...بدون تو که گند بزنی تو حالم مدرسه خیلی خوش میگذره بهم...سرکلاس Z رفتم و بقیه دوستام هم همون کلاس هستن و خیلی حال دادم...دبیر که خب دبیر درس هاب تخصصی خودمون هم هستش مطمئنم دید سرکلاسشم هیچی نگفت بعد یکی از بچه ها گفت که من اینجا چیکار میکنم و گفت به استاد اونم گفت بهم یک کاغذ در بیار شکل ها رو بکش...خیلی خوب طرفی که مثلا پاچ... کرده بود ضایع شد حال کردم...امروز کلی نق زدم سر استاد :)))))

دلم واسه پارسال و صمیمیت زیادمون تنگ شده...

D.M.Z.H

اکیپ مدرسه...

دلم واسه مدیر پارسال خیلیییی تنگ شده حتما یک روز با بقیه هماهنگ میکنم میرم مدرسه...البته...دیگه...بهت...نمیگم...

خداوند

MOON MOON MOON · 1403/08/20 16:15 ·

هر چیزی را نمیتوان با قلب گفت
پس خداوند اشک،خواب طولانی،لبخند سرد،چشمانی غمگین و دستانی لرزان آفرید...